سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاهی ی عکس یه تصویر

چنان خاطراتت رو بیدار میکند

چنان تنهایی هایت را به صورتت میکوبد که دیوانه میشوی....

گریه امانت نمیده ...دلتنگی قلبت رو به درد میاره...

از خدا میخوای فقط یه لحظه به عقب برگردی...

اما بی فایدست....بی فایده..

بهتر است بخوابی...

شایدخوابش را دیدی و به ارامش رسیدی....






تاریخ : دوشنبه 92/10/2 | 5:54 عصر | نویسنده : نسیم | نظرات ()

 

 

 

 

آن شب خواهد آمد 
یک شب سردو بارانی
شبی که دیگر قلبی درسینه ام نیست تا با تپشهایش دیوانه ام کند
شبی که چون غریبه ای ازکنارت گذرمیکنم
وتو مرورمی کنی  تمام خاطرات شیرنی که تلخ ِتلخ شده اند   
آن شب خواهد آمد 
 درچشمانت خیره می شوم و می گویم ببخشید شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 






تاریخ : دوشنبه 92/10/2 | 5:20 عصر | نویسنده : نسیم | نظرات ()

خاطرات باران خورده
صورت باران خورده
دست دردست هم
چه عاشقانه میدوند زیرباران
ومن خیس  باران 
محو تماشای توام 
که هربار با باران می آیی
همانطورکه با باران رفتی
خوب امروز می خواهی میهمان کدام خاطره مان باشیم‎

 






تاریخ : دوشنبه 92/10/2 | 3:8 عصر | نویسنده : نسیم | نظرات ()

قرار بود حلقه ای باشی برانگشتم 
نه زنجیری بردستانم
قراربودتاجی باشی برسرم
نه یوغی برگردنم
قراربود آرامشی باشی  برقلبم 
نه شکنجه ای براحساسم
قراربود بهشت را تداعی کنی برایم
نه جهنمی بسازی دروجودم
قراربودعاشقی کنیم
قراربودعاشقی کنیم
قراربودعاشقی کنیم
قراربود...

 






تاریخ : دوشنبه 92/10/2 | 3:7 عصر | نویسنده : نسیم | نظرات ()

ازدستش عصبانی هستی
هرچی باهات حرف میزنه خودتو به نشنیدن میزنی
بعد صدات میکنه چندین بار
نگاهش نمی کنی فقط بهش میگی که باهاش قهری
بلند میشه ازپشت بغلت میکنه توچشمات نگاه میکنه اولش خیلی جدی اما وسطاش خندش میگیره و میگه 
توغلط میکنی بامن قهرکنی 
ازلحن صداش خندت میگیره 
همین برای خوشبخت بودن کافیه اینکه بهت نشون میده طاقت نداره صداتو نشنوه

 






تاریخ : دوشنبه 92/10/2 | 3:6 عصر | نویسنده : نسیم | نظرات ()

هنوز فکر میکنی با توست

زنی که با خودش حرف میزند و از خواب های بلند پنجره ها مپرد...

هنوز شب ها

لباس خوابی را بغل میکنی که خالی ست

وکابوس های زنی را تکان میدهی که تمام کودکی اش را جویده ست

وحالا شبانه مغزش را در کاسه ای بالای سرش می گزارد

وشلیته ای میپوشد و میرقصد.....

زنی که سوگند میخورد

هرگز....

دست های من به چیدن هیچ سیبی نرسیده اند و

هیچ درختی سیب نداده است...

سوگند میخورد

هیچ جنگلی درخت ندارد و هیچ سرزمینی جنگل...

وتنها پاهای زنی خوابگرد مرا دنبال تو میکشاند......

گاهی دلش برای تو میسوزد...

میبینی؟؟؟

زمین گردتر از ان است که هربار پشت سر میگزاری ام

پیش رویت نباشم...

وهرگاه درها را بهم میکوبی

برایت چای نریزم..






تاریخ : دوشنبه 92/10/2 | 3:3 عصر | نویسنده : نسیم | نظرات ()

گفتم : میری؟

گفت:  اره....

گفتم:منم بیام؟

گفت:جایی که من میرم جای دو نفره نه سه نفر....

پرسید:میری؟

گفتم:اره....

گفت: منم بیام؟

گفتم :جایی که من میرم جای یه نفره نه دونفر....

اون رفت منم رفتم....

اون خیلی وقته که برگشته و با اشکش خاک مزارم رو تر میکنه....






تاریخ : دوشنبه 92/10/2 | 2:52 عصر | نویسنده : نسیم | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.