سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اوایلش حالش خوب بود،نمیدونم یهو زد به سرش.حالش اصلا طبیعی نبود.همش بهم نگاه میکرد و میخندید،به خودم گفتم:عجب غلطی کردم،کاش قبول نمیکردم .ولی کار دیگه از این حرفا گذشته بود.سعی کردم بیشتر بهش نزدیک بشم و باش بحرفم.یه بار بی مقدمه گفت:تو هم از اون قرصها داری؟قبل از اینکه چیزی بگم گفت:وقتی از اونا میخورم  خیلی خوب میشمفانگار دارم رو ابرا پرواز میکنم.رو ابرا دیگه کسی بم نمیگه دیوونه...!بعد با بغض گفت:تو هم فکر میکنی من دیوونم؟اما اون از من دیوونه تره...

بعد بلند خندیدو ادامه داد:اخه به من میگفت دوسم داره ولی با یکی دیگه عروسی کرد...امشبم عروسیشه...






تاریخ : شنبه 92/9/9 | 3:53 عصر | نویسنده : نسیم | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.